آیا تا به حال نامه امام علی به مالک اشتر نخعی رو خوندید ...
نامه ای که در سازمان بین المللی و جهانی یونسکو و در ژنو جزء دستورات العمل ها قرار گرفته است.
نمونه کامل شرح وظایف یک فرماندار که در اصل اشاره به تمامی انسان ها و بشریت را دارد ؟؟؟
درقسمت پایین آن را دانلود کنید.
شعر ازعلی آموز اخلاص عمل یکی از اشعار زیبای مولوی است که ما در این جا متن کامل آن را می آوریم:امیدوارم که امام را الگوی تمام زندگی خود قرار دهید.
شیر حق را دان مطهر از دغل / از علی آموز اخلاص عمل
زود شمشیری بر آورد و شتافت / در غزا بر پهلوانی دست یافت
افتخار هر نبی و هر ولی / او خدو انداخت در روی علی
سجده آرد پیش او در سجده گاه / آن خدو زد بر رخی که روی ماه
کرد او اندر غزااش کاهلی / در زمان انداخت شمشیر آن علی
وز نمودن عفو و رحمت بی محل / گشت حیران آن مبارز زین عمل
از چه افکندی مرا بگذاشتی / گفت بر من تیغ تیز افراشتی
تا شدی تو سست در اشکار من / آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا چنان برقی نمود و باز جست / آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
در دل و جان شعله ای آمد پدید / آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
که به از جان بود و بخشیدیم جان / آن چه دیدی برتر از کون و مکان
در مروت خود کی داند کیستی / ر شجاعت شیر ربانیستی
کمد از وی خوان و نان بی شبیه / در مروت ابر موسیی بتیه
پخته و شیرین کند مردم چو شهد / ابرها گندم دهد کان را بجهد
پخته و شیرین بی زحمت بداد / ابر موسی پر رحمت بر گشاد
رحمتش افراخت در عالم علم / از برای پخته خواران کرم
کم نشد یک روز زان اهل رجا / تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا
گندنا و تره و خس خواستند / تا هم ایشان از خسیسی خاستند
تا قیامت هست باقی آن طعام / امت احمد که هستید از کرام
یطعم و یسقی کنایت ز آش شد / چون ابیت عند ربی فاش شد
تا در آید در گلو چون شهد و شیر / هیچ بی تاویل این را در پذیر
چونک بیند آن حقیقت را خطا / زانک تاویلست وا داد عطا
عقل کل مغزست و عقل جزو پوست / آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست
مغز را بد گوی نه گلزار را / خویش را تاویل کن نه اخبار را
شمه ای واگو از آنچ دیده ای / ای علی که جمله عقل و دیده ای
آب علمت خاک ما را پاک کرد / تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
زانک بی شمشیر کشتن کار اوست / بازگو دانم که این اسرار هوست
واهب این هدیه های رابحه / صانع بی آلت و بی جارحه
که خبر نبود دو چشم و گوش را / صد هزاران می چشاند هوش را
تا چه دیدی این زمان از کردگار باز گو / ای باز عرش خوش شکار
چشمهای حاضران بر دوخته / چشم تو ادراک غیب آموخته
وان یکی تاریک می بیند جهان / آن یکی ماهی همی بیند عیان
این سه کس بنشسته یک موضع نعم / وان یکی سه ماه می بیند بهم
در تو آویزان و از من در گریز / چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز
بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست / سحر عین است این عجب لطف خفیست
هر نظر را نیست این هجده زبون / عالم ار هجده هزارست و فزون
ای پس سوء القضا حسن القضا / راز بگشا ای علی مرتضی
یا بگویم آنچ برمن تافتست / یا تو واگو آنچ عقلت یافتست
می فشانی نور چون مه بی زبان / از تو بر من تافت چون داری نهان
شب روان را زودتر آرد به راه / لیک اگر در گفت آید قرص ماه
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول / از غلط ایمن شوند و از ذهول
چون بگوید شد ضیا اندر ضیا / ماه بی گفتن چو باشد رهنما
چون شعاعی آفتاب حلم را / چون تو بابی آن مدینه علم را
تا رسد از تو قشور اندر لباب / باز باش ای باب بر جویای باب
بارگاه ما له کفوا احد / باز باش ای باب رحمت تا ابد
نا گشاده کی گود کانجا دریست / هر هوا و ذره ای خود منظریست
در درون هرگز نجنبد این گمان / تا بنگشاید دری را دیدبان
مرغ اومید و طمع پران شود / چون گشاده شد دری حیران شود
سوی هر ویران از آن پس می شتافت / غافلی ناگه به ویران گنج یافت
کی گهر جویی ز درویشی دگر / تا ز درویشی نیابی تو گهر
نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش / سالها گر ظن دود با پای خویش
غیر بینی هیچ می بینی بگو / تا ببینی نایدت از غیب بو
گفت من تیغ از پی حق می زنم / بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا / فعل من بر دین من باشد گوا
ما رمیت اذ رمیتم در حراب / من چو تیغم و آن زننده آفتاب
رخت خود را من ز ره برداشتم / غیر حق را من عدم انگاشتم
سایه ام من کدخدایم آفتاب / حاجبم من نیستم او را حجاب
من چو تیغم پر گهرهای وصال / زنده گردانم نه کشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا / باد از جا کی برد میغ مرا
که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد / کوه را کی در رباید تند باد
آن که از بادی رود از جا خسی است / ز آن که باد ناموافق خود بسی است
باد خشم و باد شهوت باد آز / برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستی من بنیاد اوست / ور شوم چون کاه با دم یاد اوست
جز به باد او نجنبد میل من / نیست جز عشق احد سر خیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام / خشم را هم بسته ام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زده ست / خشم حق بر من چو رحمت آمده ست
غرق نورم گر چه سقفم شد خراب / روضه گشتم گر چه هستم بو تراب
چون در آمد علتی اندر غزا / تیغ را دیدم نهان کردن سزا
تا احب لله آید نام من / تا که ابغض لله آید کام من
تا که اعطا لله آید جود من / تا که امسک لله آید بود
بخل من لله عطا لله و بس / جمله لله ام نیم من آن کس
و آن چه لله می کنم تقلید نیست / نیست تخییل و گمان جز دید نیست
ز اجتهاد و از تحری رسته ام / آستین بر دامن حق بسته ام
گر همی پرم همی بینم مطار / ور همی گردم همی بینم مدار
ور کشم باری بدانم تا کجا / ماهم و خورشید پیشم پیشوا
بیش از این با خلق گفتن روی نیست / بحر را گنجایی اندر جوی نیست
پست می گویم به اندازه عقول / عیب نبود این بود کار رسول
از غرض حرم گواهی حر شنو / که گواهی بندگان نه ارزد دو جو
در شریعت مر گواهی بنده را / نیست قدری وقت دعوی و قضا
گر هزاران بنده باشندت گواه / بر نسنجد شرع ایشان را به کاه
بنده شهوت بتر نزدیک حق / از غلام و بندگان مسترق
کاین به یک لفظی شود از خواجه حر / و آن زید شیرین و میرد سخت مر
بنده شهوت ندارد خود خلاص / جز به فضل ایزد و انعام خاص
در چهی افتاد کان را غور نیست / و آن گناه اوست جبر و جور نیست
در چهی انداخت او خود را که من / در خور قعرش نمی یابم رسن
بس کنم گر این سخن افزون شود / خود جگر چه بود که خارا خون شود
این جگرها خون نشد نز سختی است / غفلت و مشغولی و بد بختی است
خون شود روزی که خونش سود نیست / خون شو آن وقتی که خون مردود نیست
چون گواهی بندگان مقبول نیست / عدل او باشد که بنده غول نیست
گشت ارسلناک شاهد در نذر / ز آن که بود از کون او حر ابن حر
چون که حرم خشم کی بندد مرا / نیست اینجا جز صفات حق در آ
اندر آ کازاد کردت فضل حق / ز آن که رحمت داشت بر خشمش سبق
اندر آ اکنون که رستی از خطر / سنگ بودی کیمیا کردت گهر
رسته ای از کفر و خارستان او / چون گلی بشکفته در بستان هو
تو منی و من توام ای محتشم / تو علی بودی علی را چون کشم